فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

خدایا بلاها را از دخترم دور کن

هفده آذر چه روز بدی بود بچه ها خواستم ببرم خانه کودک از پل هوایی که رد شدیم خواستم از پله بیایم پایین لیانا بغل من بود سرخوردم با بچه روی زمین فکر نمی کردم به بچه آسیب رسیده باشه چون سفت بغلش کردم بردم خانه کودک بازی کنه دیدم بچه راه نمی راه و نمی تواند بایستد بابا سعید با کلی عصبانیت آمد دنبال رفتیم دکتر از پا عکس گرفتن و ۴۸ ساعت همان پایی که قبلا سوخته بود آتل بستن و طفلکی از شب گریه و ناله تا صبح تب کرد و اسهال شد خدایا بچه ای که تا روز قبلش راه میرفت شیطنت می کرد الان نمی توانست راه برود تا روز سه شنبه هر جا که دکتر بود رفتیم ولی تو عکس چیزی نشان نمی داد نه شکستگی نه هیچ چیز دیگه بعد از باز کردن آتل پا تاول زده بود بیشتر اذیت میشد خدا را...
30 آبان 1400
1